درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید برای کسب اطلاعات بیشتر به پروفایل مدیر وبلاگ مراجعه کنید
آخرین مطالب


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 200
بازدید کل : 7619
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 132
تعداد آنلاین : 2

وبلاگ مهندسی شیمی88روز دانشگاه شهید باهنر کرمان
University Kerman Chemical Engineering 88




انسانیت من شرمنده ی تو ام...
من تو را مسخره عالم کرده ام.از تو اسمی ساخته ام که با آن بر سر تمام مردم دنیا و تمام انسانها و انسانیت کلاه میگذارم.تو را تنها زمانی میشناسم که بتوانم اسمت را سپر کنم در برابر آنچه که در برابرش متهم هستم و هر جا که اسمی از انسانیت میبرم صرفا برای ضد هر چه انسانیت است.هر گاه که به سنگی برخوردم و هر گاه که به سدی رسیدم و مانعی در کارم بود و هر جا که رقیبی جدید برایم بوجود آمد اسمت را مقدس تر از هر چه مقدس است و بالاتر از هر سوگندی و محترم تر از هر آنچه که فکرش را بکنید حتی خود خدا بر زبان آوردم و کار خود را با انسانیت توجیه کردم و وجدان اخلاقی را دستیاری برای انسانیت و توجیهی برای هر کاری که میلم میکشید.همین توی کلمه ی انسانیت بودی که برای اولین بار انسان را به من شناساندی و وجدان را برایم معنی کردی و کار و شور و شوق و رفاقت و دوستی و عدالت و... را برایم ساختی و از آن وقت که من آنها را دانستم، دانستم که فقدانشان چیست،کینه و حسد و دشمنی و نابرابری وظلم و ... . به من نور نشان دادی و من سایه را دیدم و از این  همه مفاهیم انسانی هر چه غیر انسانی بود دریافت کردم و تنها چیزی که از این همه آمورزه ی انسانی برای خود به یادگار نگاه داشتم لغات بودند!!!از آن پس به هر چه که خوش داشتم این واژگان را اطلاق میکردم و هر که را که و هر چه که بد می انگاشتم با این کلمات سر به نیست!هر آنچه که زیبا بود زشت کردم و هر چه که زشت بود با کلماتی زیبا پوشاندم.آنها را جامه ای کردم بر تن تیرگیها و کلاهی درست بر سر مردمان،همانندی برای کلاه شرعی!از یادم پاک کردم و از یاد بقیه نیز ،به راستی  معانی این لغات چه بود.بر سر زبان هر ناکس این لغات جاری میشد و  تنها کسی توانست سری در سرها در بیاورد که سر خود کلاه گذاشته و یا کلاه دیگران برداشته باشد!به یاد برده شد هر چه که انسان داشت و هر چه که اسمش انسانیت بود.مسخ شد تمام آنچه که انسانیت بود.از بین رفت و سوخت و خاکستر شد و خاکسترش را بردند و از آن شربتی درست کردن و خوردند و اسمش بر زبانها آمد.
 تو هنوز زنده بودی ولی دیگر کسی تو را نمیشناخت...

 



پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, :: 16:22 ::  نويسنده : عباس رهامی

به این میگن درس حرارت.درسی که وقتی سر امتحانش میشینی از شدت حرارت محیط و یا به قولی از دیدگاه درس انتقال حرارت،از شدت شار گرمایی تبادل شده با میط در عرق خودت غرق میشی!!!نمیدونم کولر کارش اون بالای سالن کلاسا چیه؟وقتی میری سر جلسه ی امتحان بشینی بیشتر احساس میکنی که محشر شده و نامت هم از شانس گند به دست چپ داده شده و تو هم در جهنم روزگار سپری میکنی!بی شباهت به کوره های آدم پزی هم نیستا!قضیه ی هولوکاست باری دیگر تکرار میشود که میگن تاریخ تکرار مکررهاست و جا و مکان هم ندارد... کی میدونه؟شاید توی ایران و شاید تو همین کرمان و شاید تو همین دانشکده ی فنی خودمون و شاید از شانس خوبمون سر امتحان انتقال حرارت...!

بعیده که کسی دیگه بعد از میانترم انتقال حرارت مفهوم انتقال حرارت و جا به جایی آزاد رو فراموش کنه!کسی نمیدونه اون موقع دمای هوا چند بود؟دمای بدن ماها که احتمالا به 40 رسیده بوده و h هوا رو هم که داریم میمونه درجه ی هوا که اگر داشته باشیم میشه مقدار شار گرمایی رو حساب کنیم!

امتحان همراه با یک استاد حل تمرین باحال که وقتی سؤال ازش میپرسی کلی فکر میکنه و آخرش میگه که باید از استاد بپرسم و وقتی که بالاخره بعد از 1 ساعت بر میگرده اصلا انگار یادش رفته که قراره سؤالی از کسی بپرسه و اون وقت که داره امتحان تموم میشه این تو هستی و یه مشت سؤال عجیب و غریب که نمیفهمی از جونت چی میخوان و کسی هم نیست که برات مفاهیم غامض سؤالات رو شیر فهم کنه و این میشه که در نهایت میبینی هیچ کسی درست و حسابی امتحان رو نمیده و ...!و اما استاد خود ما از همه محشر تره...

من از اول هم میدونستم که شما درس نمیخونید....اگر 80 درصد شما هم بیفتید من "صاف" همه ی شما رو میندازم و هیچ رحم و مروتی هم در کار نیست...مثل یه فرشته ی مرگ میمونه...والا این طرف خودش رو با بابای ماها اشتباه گرفته فکر کرده جای بابای ماست...یک سره دم از نصیحت و خیرخواهی میزنه و اینکه دوست داره ماها نمره هامون خوب بشه ولی متاسفانه وجدانش نمیذاره که نمره به کسی بده...ولی نمیدونم که آیا این همین وجدانش هست که باعث میشه به این طرز فجیع درس بده...نه مثالی و نه تمرینی و نه ... فقط انتظار داره که ما درس بخونیم...چرا؟چون که استاد خودش شاگرد اول بوده...دستا رو بیارید بالا...بالاتر...بالاتر....دست بزنید...إإإ این کارا چیه؟براش صلوات بفرستید...ایشون اساساً همش توی همه ی مراحل زندگیش شاگرد اول بوده اصلا کلا تو زندگیش شاگرد اوله...!

آقاجون میشه به جای این همه قپی اومدن یه دفعه به این فکر کنی که چرا اینجوری میشه که هیچ کسی درس نمیخونه؟تا حالا شده به جای اینکه در نقش مثلا پدر هی چپ و راست بزنی تو سرمون یه خورده به حرف بچه ها گوش کنی ببینی مشکلشون چیه؟؟؟؟تو وضعیتت فرق داره بابایی...!تو لابد بیکار بودی که همه ی زندگیت رو گذاشته بودی واسه درس خوندن...عزیزم اشتباه به عرضت رسوندن اینا فقط یه شعاره که برای خدمت به جامعه  و برای خدمت به خودت و خونوادت و برای موفقیت باید درس بخونی و بعدشم با این شعارای بی هدف و پوچ و بی تضمین و سر کاری کلتو بکنی تو یه مشت کتاب درسی و یه مشت فرمول و وقتی بعد از 10 سال کلت رو آوردی بالا میبینی عمرت از دست رفته و هیچی نشدی و هیچی نیستی...میبینی که عمرت الکی هدر رفته...عزیز دلم همه چی که درس نیست...باز خوبه حاج آقا تا دکترا اومدی...ما رو با خودت مقایسه نکن بابای عزیزم...ماها بعد لیسانس باید بتونیم گلیم خودمون رو از آب بکشیم بیرون...باید کلی سگ دو بزنیم و وقتی که به اندازه ای برات ارزش قائل نیستن که تف کف دستت بندازن به نظرت تو توی این جامعه چه کاره ای؟؟؟به نظرت نه خدایی خودت قضاوت کن که کی هستی؟خودت رو به افتخار رسوندی یا خونوادت رو یا جامعت رو؟؟؟عزیزم اینجا اگر سرت به کار خودت باشه آخر همه ی کارایی که میگن و تو میکنی درست مثل یه دستمال چرک میندازنت دور!!!

بابای دلسوز من لطفا دست از این سادگی بردار...تو همینجوری همش تو درس بودی که همین شدی دیگه...من که دوست ندام مثل تو بشم...جلسه ی اول دنبال دیوار بگردم!!!بابای دوست داشتنی من آخه تو چی داری که من دلم خوش باشه...والا از اخلاق که چیزی ازت ندیدیم...فقط غرور و احیانا ادعا و تو سری زدن و ....

آخه تو رو چه به اینکه جای پدر من باشی...تو بهتره که بری سر ساختمون که بچه ها بهت نیاز دارن...تو بهتره همون که غصه ی گرون شدن سیمان و گرون شدن و خونه و رکود بازار ساخت و ساز خونه رو بخوری...تو همون بهتر که نقش یه استاد خرپول که ادای بدبخت بیچاره ها رو در میاره بازی کنی...آخه آقای بابا که خیلی به خودت مینازی و خیلی ادعات میشه که ما رو دوست داری چرا وقتی از کنار آدم رد میشی باید بهت سجده کنیم تا بلکه یه گوشه چشمی اشاره ای به ما داشته باشی که یعنی اره بچه جون دیدمتو به فرض هم که سلام...!

بابای شاگر د اول من آخه من در تعجبم که یه جلسه میای میگی که تو لیسانس شاگرد اول نبودی و جلسه ی بعدش میای میگی که شاگرد اول بودی!حالا آدم شک میکنه که اصلا تو همون مقاطع فوق و دکترا هم شاگرد اول بودی یا اونها هم خدایی نکرده یه جور خالی بندی...؟

بابای عزیز یه جوری میگی تو فوق شاگرد اول بودی که اگه آدم ندونه فکر میکنه چی بودی!!!خوب فوقش 5-6 نفر بودید تو ارشد...بین 6 نفر اول بودن خیلی سخت به نظر نمیرسه اون هم برای یکی مثل شما که غیر از درس چیزی برات معنی ای نداشت...تو دکترا هم لابد خودت تکی بودی و به خودت میگی شاگرد اول!

آهای آقای بابای  درس خون که اگه استاد 4 تا تمرین حل کنه تو 16 تا حل میکنی و ای بابای با مرامی که دلت برای ما میسوزه و همش از این حرف میزنی که وقتی استاد یه کتاب معرفی میکرد تو 4تا کتاب دیگه هم میخوندی!!!آخه چه جوری بگم که خودت رو با ما مقایسه نکن عزیز دلم...ما درسای دیگه ای هم داریم و اینقدرا هم مثل تو بیکار نیستیم که زندگیمون رو توی درس خلاصه و معنی کنیم...ای بابایی که ما رو مثل بچه های خودت میدونی باید بهت بگم که من یکی دوست ندارم بچت باشم و در آخر بگم که ...

خدا میدونه بچهات چی میکشن×××××!



سلام.سلــــــــــــــــــــــام به همگی.به همه ی شما که این چند وقت سرتون حسابی گرم امتخانای میان ترم هست و در تکاپو برای گرفتن نمره ی ماکس!!!سلام به همه ی شمایی که کمرتون زیر بار سنگین دسای تلمبار شده برای شب امتحان داره کمرتون رو میشکونه و احیانا تا نیمه های شب مجبور میشید بیدار بمونید تا بلکه خدا دلش به رحم بیاد و یا شاید استاد چشمای قرمزتون رو ببینه و با تلطف و با منت پاستون کنه!سلام به همه ی کسایی که تو این روزای گرم و خفن و این روزای از جهنم بدتر کرمان کلیه ی کلاسهای محترم رو با شجاعت هر چه تمام تر و بدون اندکی ترس از نمره ی کلاسی در دیوار کوبونده و به طریقی که همانند گوشت کوبیده بر زمین شوند!

سلام ویژه برای کسایی که امروز لطف کردند و سر امتحان انتقال حرارت همت گماشتند و حالا یا با تقلب و یا بی تقلب سر جلسه دوام آوردند که جلسه ی امتحان بی شباهت به کوره هایی که همش دماهاشون رو حساب میکردیم نبود.سلام به همه ی اونایی که با اینکه سر جلسه ی سر و پا از عرق خیس شده بودند اما کم نیاوردند و مقاومت کردند و بیشتر عرق کردند تا اینکه بتونن سؤالات داغ حرارت رو جواب بدن(و چقدر هم که حتما دادن!).خلاصه ی کلام اینکه آهای ملت همگی سلام.بعد از غیبتی صغری!

امروز نیومدم که اینجا بشینم بالا ممبر و سخنرانی کنم و یا اینکه دوباره شروع کنم به نقد ملت غیور و ...!امروز کارم سادست.اومدم بگم آهای ملت تا حالا رفتید تو توهم؟تا حالا فکر کردید توهم چه فازی میده؟یه تست توهم انگیز گذاشتم که همچین یه خورده حالی به حولی بشید.توهم بزنید.ولی وقتی که توهم زدید این رو حتما به خودتون یادآوری کنید که آدم خیلی راحت تر از اونی که فکرش میکنه میره تو توهم.وقتی میفهمه که تو توهمه که ازش بیرون میاد!!!پس حواستون رو جمع کنید.حالا اگر آماده هستید که توهم بزنید روی لینک زید کلیک کنید و اونوقت روی گزینه ی "click me to get trippy" کلیک کنید.یه عکس متحرک میاد.30 ثانیه بهش نگاه کنید و اون وقت به دستی که باهاش موس رو گرفتید نگاه کنید...چی میبینید؟!؟!

http://www.neave.com/strobe



چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:توهم زایی,عباس رهامی,مهندسی شیمی 88 روز باهنر کرمان,, :: 20:11 ::  نويسنده : عباس رهامی

ای ترمودینامیک که از همه ی ما برتری.ای درسی که داری دهن ما رو سرویس میکنی.ای درسی که با ما 1 و 2 میکنی و ما هم هیچ جوره امکان پذیر نیست که به گرد پای محترمت برسیم.ای درسی که مثل فیلمها و سریالها نیستی که 2شان از یکشان بی مزه تر بوده و حوصله ی آدم را سر ببرند،بلکه چنان دانشجوی بدبخت را لت و پار میکنی که دیگر حتی جرأت بر زبان آوردن اسم مقدست را نیز نداشته باشد.

ای از ما بهترون،ای تعیین کننده ی معدل ما و ای کسی که قدرت مشروط کردن ما در دستان توست.آخر تو از کدامین جهنم دره ای فرار کرده ای و عقوبت کدامین گناهمان  هستی که اینچنین داری پدر و مادر و جد و آبادمان را در جلوی چشمانمان ظاهر میکنی؟ چگونه است که هر چه بیشتر در ذات بی کرانت مخصوصا در سر کلاس مستغرق و متفکر میشویم در بحران عمیق تری فرو میرویم.چگونه است که ترس از جلسه ی امتحان تمام بدنمان را دچار لرزش و تمامی موهای بدنمان را به شکل سیخ سیخ و تمامی آب بدنمان را از غدد اشکانی چشم به بیرون می افشاند!؟

چه قدرت خارق العادی داری ترموی کبیر.مطمئنا کبرای تاریخ اگر اکنون حاضر بودند دانه به دانه دستان محترمت را بوسیده و جلوی پایت به خاک میافتادند تا شاید بتوانند کمی از خشوع خود را نسبت به اعلی حضرت جناب عالی ترمو(مخصوصا 2!!!)نمایان کنند.

والا حضرتا کاش که کمی بزرگتر میبودی تا به هنگامی که تو را برای یک ترم یا کما اینکه خیلی بیشتر از یک ترم بر میداشتیم امید پاس کردنت را با خود به گور میبردیم و حتی دیگر استاد با اضافه کردن نمراتی نجومی به دانشجویان بخت برگشته اش که یک چیزی در حدود 19 نمره باشد نتواند ملت پشت ترمو 2 ای را بپاساند و اینگونه اوج قدرت و اقتدارت را به نمایش میگذاشتی.

ای ترموی بزرگ چه کسی تو را بر تخت پادشاهی مهندسی شیمی نشاند؟؟کدامین پدر سوخته ای توی بلای جان کاه را به جان بی جان ما انداخت؟چه کسی بخت ما را سیاه کرد؟چه کسی با توی ترمو2 ترم دوممان را به کاممان تلخانید!؟

ای ترمو میدانم که نامت گرفته شده از چیست و یقین دارم که این نام برازنده ی و بهترین وصف برای توصیف اوصاف توست.

همانا که نام تو از دو عدد کلمه ی نامفهوم مزخرف و قلمبه سلمبه گرفته شده که برای ما گیر افتادگان پشت سدت بی معنا و بی مفهوم جلوه مینماید.نخست کلمه ی سرشار از ظلم و نماد برتری گرایی تو و نشان دهنده ی آنکه میخواهی در طول یک ترمی که با تو سر و کار داریم ما را بسوزانی و چون زغال جزغاله و در مراتب بعدی خاکستر بکنی.thermo که همان heat خودمان(!!!)باشد و معنای آن حرارت است و البته نشان از آن دارد که ملت بدبخت افتاده از ترمو چه یکش و چه دوی آن نه به دلیل سوز و گذار عاشقانه برای فراگیری علوم بینهایت و بینهایت بدرد نخور ترمو اند بلکه از آن رو ترمهاشان همش و همش با ترمو آمیخته شده که ترمو ی عزیز داغ گرفتن یک نمره ی آدم وار را بر دل آنها گذاشته است و دلیل افتادگی پیاپی و احیانا 9 و 10 و 11 ترمه شدن دانشجویان بینوا شده است.و کلمه ی دومی که این درس از آن تولید گشته چیزی نیست به غیر از dynamic  که به معنی قدرت و به قول برو بچهای محلمون power میباشد(آخه میدونید ما تو خنه قدرت رو پاور صدا میکنیم!!!)و همین کلمه نشان دهنده ی تمامی آنچه که بر سر ما باید بیاید هست و بیانی از تمامی بدختی هایی که در هر میانترم از 10 روز قبلش و شاید 10 روز بعدش بر ما میاید. و البته باید 10 روز قبل و 10 روز بعد از اعلام نمرات له و لورده ی ما نیز بر رویش بگذارید و حساب کنید که از یک میانترم تا میانترم بعدی مای بندگان خدا چقدر آب بدنمان به دلیل عرق پی در پی و گریه های پی در پی تر کم میشود و باز این از قدرتهای خارق العاده ی ترمو هست که هنوز آب بدنمان به سر جایش برنگشته تاریخ میانترم بعدی تعیین میگردد و ما باری دیگر در تب و تاب میانترم میافتیم که حواسمان باشد که نیفتیم.و همچنان ادامه دارد که هنوز این تمام نشده پایان ترم محترم تشریفشان را میاورند و بدبختی ما بدین سان کامل گردیده و احتمال افتادگیمان با در نظر گرفتن 4 نمره ی کمک استاد به بیش از 95% میرسد و در آن هنگام است که به قدرت این درس بزرگ پی میبریم که حتی در آن لحظه گاهی میشود که از زندگی نیز قطع امید میکنیم که این گره به هیچ فرمی باز شدنی نیست!!!

و اینجا است که دست به دعا برمیداریم و با تمام خلوص نیت و آنچه که در عمق ته دلمان است(اون ته ته) و با تمامی کلماتی که در طول زندگیمان یاد گرفتیم سعی میکنیم این پیشامد را پیش کسی که همیشه درد دلمان را گوش میدهد ببریم تا شاید کمکی کند:

آخر این رابرت بویل احق بیکار بود که اومد اینا رو سر هم کرده؟اگه این یارو کارنو دستم بیفته باباش رو در میارم که دیگه خودش به غلط کردن بیفته که بش میگن بابای ترمودینامیک.ای خدا لعنت کنه این رانکین ..... و ... که کتاب نوشت.یکی نیست بگه نونت کم بود،آبت کم بود ؟آخه دیگه تو چه کار داشتی به تالیف کتاب که تا الان این کتاب لعنتی تو یخه ی ما رو چسبیده و ترم 4 داره ما به خاک سیاه میشونه.یه مشت اسکل دوزاری افتادن تو خط ترمو و اسم خودشونو گذاشتن دانشمند که چی؟که به قول قادر یه مشت مخ مفت آک گیر بیارن و شروع کنن به مفت گویی!!!مخ ماها رو بخورن و...(کلی بد و بیراه دیگه)

و اینچنین است که ما به این نتیجه میرسیم که اگر ترمودانان بزرگ در مملکتی دیگر بودند شاید واعظان و روضه خوانان بزرگی میشدند و دیگر هی کتاب از خودشان در نمیکردند تا زندگی به کام ما سخت گردد و ترم 4 برایمان همانند برجی از زهر مار!میشود فهمید که حتما زبان پر چربی(!)داشتند که توانسته اند این چرت پرتهاشان را در قالب یک کتاب به خورد مردم بدهند و آن هم قشر دانشجو!!!و میشود اینگونه استدلال کرد که اگر جایی دیگر بودند حتما بازری های خوبی بودن و لابد در دبی ویلا داشتند و پولشان در بانکهای سوئیس از زیادی داشت میترکید!شاید اینجا بودند و مقامی داشتند،شاید رئیس کل فلان جا میشدند.

شاید برعکس بود و اینجا به دلیل گفتن حرف راست طرد میشدند.شاید به خاطر انتقادهای آب نکشیده فراری بودن و اونور آب رفته بودند و دیگه کتاب عملی نمینوشتند و شده بودن آدمای سیاسی.شاید یکی از اونایی بودن که تو دانشگاه تررور میشدن،به خاطر اینکه یه چیزایی که نباید میگفتن و رو گفتن گم و گور میشدن،اسمشون از لیست آدمای زنده ی زمین حذف میشد.شاید....



بابا آب داد


بابا نان داد

بابا فقط آب داد و نان داد، مامان عشق داد


بابا گول شيطان را خورد و شناسنامه اش چند بار پر شد. پر شد، خالی شد

 

 


خالی نشد.خط خورد. زن ها خط خوردند، مادر ها خط خوردند


دخترها زن شدند، زن ها مادر شدند و خط خوردند


و بابا چون حق دارد، آب می دهد. نان می دهد.


مامان، زوجه


مامان، ضعيفه


مامان، عفيفه


مامان غذا پخت، بابا غذا خورد. مامان لباس را اتو کرد، بابا لباس را پوشيد و
رفت بيرون ...مامان ظرف شست، بابا روزنامه خواند.




ادامه مطلب ...


بد نیست از خومان هم انتقاد کنیم...خسته شدیم بس که گیر دادیم به این آمریکا و انگلیس...!

گاهی میخوای مقاومت کنی ولی نمیشه،مجبورت میکنن سر تعظیم فرود بیاری...

گاهی میخوای فریاد بزنی ولی نیمتونی انگار که دهنت رو بسته باشن...

گاهی میخوای به مردم بگی خیلی چیزا رو ولی نمیذارن...



ادامه مطلب ...


 

کم کم داریم وارد  مراحل مهم ترم 4 مون میشیم.کم کم احساس ترس باید بهمون غلبه کنه...کم کم باید نمرهای ناپلئونی روی برگه ی سفید تحویلی به استاد جلو چشامون بیاد(و شاید چند قطره اشکی که بعدش تو خلوت خودمون میپاشیم)...کم کم باید آماده ی شنیدن ناله و گریه و زاری برای گرفتن نمره شد...شنیدن انواع بهانه ها برای گرفتن فقط نیم نمره برای رهایی از مدلهای مختلف سقوط موجود در دانشگاه(از سقوط عشقی گرفته تا سقوط به معنی مشروطی و ...)...از آوردن دلیل مثل مردن فامیلای درجه ی یک(یادم رفت زبونم لال بگم) تا سرد بودن هوا و بد بودن وضع جامعه و مشکلات اقتصادی تا شلوغ بودن اتاق و ... برای فرار از چیزی که قراره با دادن امتحان سرمون بیاد...

داره میانترما شروع میشه.باور کردنش راحت نیست.آخه همین دیروز بود که با خوشحالی پایان ترم 3 رو با یه بزن و بکوب و خوشگذرونی حسابی جشن گرفته بودیم.پس چی شد یهو...چی شد اون همه خوشحالی...چشم نذاشته به هم دوباره افتادیم تو منجلاب امتحانا و گیر کردیم تو این همه درس که از اول ترم تا حالا یه نگاه بهشون ننداختیم.آخه همین دو روز پیش بود که میخواستیم درس بخونیم و به اصطلاح و فکر خودمون این ترم رو به عنوان یه بچه درس خون به پایان برسونیم ولی درسی پیدا نمیشد که بخونیم.حالا چی شد که یهو این همه درس نخونده تولید شد؟آخه کی استاد اینا رو گفت؟!هر چی فکر میکنم یادم نمیاد اینا کی رو هم تلنبار شده...!

حالا همش به یک طرف و این که با تمامی تلاشها باز هم داره همه ی میانترما با هم و پشن سر هم میشه خودش معذل دیگه ای شده.مثل همیشه یه مشکل اساسی!بهش میگن کمبود وقت برای درس خوندن.

فرایند تاریخ گذاری امتحان همیشه با یه پیشنهاد خیلی قاطعانه و به ظاهر غیر قابل تغییر از طرف استاد شروع میشه و بعدش با خواهش(اینجاها خیلی خوب معنی همدلی و یکرنگی رو میفهمیم و همه به هم میگیم که همراه شو عزیز که این درد امتحان هرگز جدا جدا درمان نمیشود) و تمنا از استاد برای تغییر روز امتحان ادامه پیدا میکنه و معمولا اگر خوش شانس باشیم و کار به جاهای باریک و زدن حرفای نامربوط به استاد و ناراحتی و احیانا لج کردن استاد و ... نکشه استاد موافقت میکنه و تاریخ امتحان رو عوض میکنه(دمش گرم) و فرآیند تعیین تاریخ امتحان به پایان میرسه و ما میمونیم و یه مشت درس نخونده که داشتیم براشون کلی چونه میزدیم پیش استاد!ولی وضعیت ما درس نخونا که میخوایم همه ی اونچه که استاد از اول ترم و ترمهای پیش درس داده و تا شب امتحان درس میده رو بذاریم یه شبه بتروکونیم و بخونیم و بریم یه نمره ی مشتی از امتحان و برگه ی سفید تحویلی به استاد بگیریم چندان با تغییر تاریخ امتحان فرقی نمیکنه!چه فرقی داره امروز و فردا!

اینجاها هم همراه شو غزیز یه بار دیگه خیرخواهی خودش رو بهمون نشون میده و سعی میکنه که عمق درک و مفهومش و تمام فلسفه ی وجودیش رو به ما منتقل کنه و درست همزمان با وقتی که ماها شب امتحان میشینیم و تک تک(یا شاید دو سه نفری)درس میخونیم و زیاد وقتمون رو با یاد دادن درس به بقیه تلف نمیکنیم به ما میگه همراه شو عزیز که یکی هست که به کمکت نیاز داره و درس میخواد یاد بگیره...میگن هر کی به بقیه درس یاد بده خودش هم بهتر یاد میگیره،ما هم که چقدر به این حرفا گوش میدیم.از این گوش نیومده از اون یکی بیرون رفته...

بعد از پایان امتحانا معمولا همراهی عزیزان دیگه به پایان میرسه و هر کی میره پی کار خودش و اصولا این شعار سعی میکنه برای شادی بعد از امتحان هم که شده به بچه ها پیشنهاد یه خوشگذرونی کوچیک بعد از امتحان در جهت رفع خستگی و شاید خداحافظی رو بده ولی وقتی سرش رو برمیگردونه میبینه که همه رفتن خونه!!!

اینا از فرآیند امتحان و بعد از امتحان...که سال به سال و ترم به ترم تکرار میشه...

اما چیزایی هست که دیگه برگشت نداره!این روزایی که میره دیگه برگشت نداره...اگر شما جزوی از اون افراد باشید که ادامه تحصیل بدید و برید ارشد دیگه خوشبختانه یا متاسفانه چنین گروهی که الان به عنوان یه سری همکلاسی میشناسید نخواهید داشت...هر چند جوی صمیمانه هرگز حس نشد ولی همون چیزی هم که شاید در این روزها و سالها حس میشه دیگه حس نخواهد شد.اگر جزو اون کسایی هستید که میرید دنبال زندگیتون و درس خوندن رو میذارید کنار باید بگم که احتمالا این آخرین باری هست که چنین جوها و گروههایی برخورد میکنید...جایی که همه تو یه فاز هستند و همه با یک هدف اومدن و خیلی چیزای مشترک با هم دارن و خیلی چیزای دیگه... .

روز از پی روز میگذره و ما هم روزها رو یکی یکی با خاطراتمون پیوند میزنیم و میفرستیمشون در اعماق ذهنمون که بایگانی بشه و اون موقع ها که خیلی دلمون تنگ شد برای  سالهای دانشگاهمون(بعیده تنگ بشه!) از بایگانی بکشیم بیرون و یادآوری کنیم لحظات خوش در دانشگاه رو! و حالا یا حس بد و یا حس خوب بهمون دست بده و یا خیلی حسرت بخوریم به این روزها و یا خیلی خوشحال بشیم از اینکه این روزهای کوفتی زودتر تموم شدن و رفتن چندان تاثیری تو زندگیمون نداره.

اما بهتر هست که از این چیزی که الان داریم و شاید فردا دیگه نداشته باشیم کمال استفاده رو بکنیم...و این هست که میگم باید دست در دست(نه روی دست) گذاشت و تمامی اونچه که اطرافمون هست رو به دید ساده نگاه کرد و اونچه که برامون قراره از این سالها به یادگار بمونه رو دید و نگذاشت که اصل و اساس چیزها بین روزمرگی و تب و تاب روزای خوشگذرونی گم بشه که باید دانست دیگه بعدا هم پیدا بشو نیستند...(همراه شو عزیز)و میگم که همراه شو که یه کار درست و حسابی بکنیم...درسمون رو بخونیم...میانترم بدیم و ...با هم باشیم و خوش و خرم ولی خودمون رو گم نکنیم که کجا هستیم و برای کی هستیم و برای چی هستیم و برای چی اومدیم،اومدیم اینجا که چه کار کنیم...با هم همراه شویم برای حرکت به طرف اونچیزی که بین هممون مشترک هست به سوی یک هدف بالا(برو بیخیال بچه جون.ما خودمون زغال فروشیم.هدف بالا کجا بود...یه جوری حرف میزنی که فکر کنم خیلی حالیته و مثلا طرفدار پیشرفت و این قرتی بازیا!!!).اما حرف زدن چیزی رو درست نمیکنه.امیدوار میشه موند که یه روزی به یه درک درستی از اونچه که هممون میخوایم برسیم و برای اونچه که انتظار داریم و برای اونچیزی که بهش میگن درد مشترک(یا در دیدی متفاوت هدف مشترک!) وقتمون رو تلف(!)کنیم.پس از همگی خواهش میکنم که:

همراه شو عزیز....همراه شو عزیز.....تنها نمان به درد....کین درد مشترک....هرگز جدا جدا درمان نمیشود....دشوار زندگی هرگز برای ما...بی رزم مشترک آسان نمیشود...



 

به روز 13 فروردین میگن روز طبیعت.به امروز هم که میگن روز طبیعت! بنابر این میشه نتیجه گرفت امروز 13 فروردینه،باور کنید برای اثبات همین یه کوچولو ریاضی دانها سالهای سال کار کردن و فلاسفه قرنها درگیر بودن و منجمان سعی در تحلیلش داشتن و عوام فریبان در پی استفاده!خلاصه ما که الان کار به این نداریم که چجوری اثبات شد ولی کار به این هم نداریم که این روز چی بود از کجا تولید شد!آخه ما ایرانی ها برای اکثر روزهای سالمون یه اسمی گذاشتیم که حتی ثبت تمامی اونها در یه تقویم ساده هم کاری بس دشوار است!

امروز رو به عنوان یه روز سخت و پر عذاب به یاد میاوریم.روزی که خوشی و بیکاری و ولگردی و پای تلویزیون نشستن و بیرون گشتن و مسافرت رفتن و شیرنی و آجیل و چیزاهای مفتی خوردن دیگه تموم میشه!روزی که روز بعدش میشه یه روز کوفتی مثل همه ی روزهای دیگه.پر از درس و بدبختی و اینجوری چیزا به اضافه ی اینکه برای دانشجوهایی مثل ماها همین که قدم به دانشگاه بذاری مثل اینکه باهات پدر کشتگی داشته باشن حقشون رو میخوان!یکی ازت میخواد میانترم بگیره و اون یکی home work و ... .خلاصه بدبختی و فلاکت از اول شروع میشه و ما میمونیم و دانشگاه و امتحان و ... و امیدی هم نیست،که این وضع اگر تا مهر ادامه پیدا نکنه دست کم تا خود تابستون به طور پیوسته ادامه داره تا به شکلی زیبا پدر و پدر بزرگ و تمامی اجدادمون رو جلوی چشمامون بیاره!اصلا بهش فکرم نکنید...آخه دو تا میانترم ترمو توی 2 ماه که ترس نداره،سیالات هم که آب خوردنه!بقیه چیزا هم که دیگه جای خود دارن.اصلا درس نخونید هم همه چی درست میشه!وقت کافی هم که برای تمامی امتحانای پایان ترم داریم،واحدای این ترم هم هم که از بس سبک و آسون هستن دیگه خیالمون راحت راحته!

اما اینقدر نفوذ بد زدن هم خوب نیست...

به این فکر کنید که قراره بریم سر کلاس قادر دوباره میخندیم...دوباره به هر بهانه ای شیرینی از قادر یا از یکی از بچه ها() میگیریم...سر کلاس سیالات هم به همین شکل...

_به این فکر کنید که سر کلاس برنامه چیزای به دردبخور(که عمرا به دردمون نمیخورن)یاد میگیریم یا شاید فکر کردن به اینکه آخرش قراره با شب امتحانی درس خوندن یه نمره ی خوبی ازش بگیرید بیشتر خوشحالتون کنه...

_به این فکر کنید که سر کلاس محاسبات وقتی که دکتر دشتی بهتون کار میده و میگه برید ترجمه کنید و بیارید در واقع دارید باهاش پروژه کار میکنید و این خیلی میتونه هیجان انگیز باشه...

_به این فکر کنید که سر کلاس شیمی آلی وقتی که کلانتری(آخه نه دکترا داره نه میتونم بهش بگم استاد) مدلای اتمی مواد رو درست میکنه چقدر میخندیم...دو دقیقه یه بار یکی از اینا از دستش میفته و تا اون ور کلاس قل میخوره... یا اون آخرش که میخواد بازش کنه چه صدایی میده!

به این فکر کنید که تو آزهایی که دارید چقدر با واقعیت سر و کار دارید و جدا از اینکه چقدر میتونید سر کلاس خوش بگذرونید،چقدر دارید با چیزای جالب و عجیب  غریب آشنا میشید(خیلی هم که عجیب نیستن ولی بالاخره باید یه جوری ازش تعریف کنم دیگه!)اما این رو نمیشه رد کرد که ما رو جای دیگه تو آزمایشگا راه نمیدن پس تا میتونید چیز یاد بگیرید و یا اینکه تا میتونید بزنید همه چیزو بشکنید که دیگه تو آزمایشگاه نخواهید بود!

به این فکر کنید که....

  

 

بسم الله...

پس بلند شو خودت رو جمع و جور کن و



  چیزای زیادی برای گفتن دارم ولی همه ی اونها رو نمیگم و در عوض اشاراه ای دارم به یکی از نوشته ها در یکی از وبلاگهای دانشجویی: 

سعي داريم باكمك هم آيينه اي بسازيم ازاتفاقات 4سال دانشجويمان! 

4 سالي كه شايد خيلي دوست داشتيم  بارها و بارها به يادش بياوريم!
4سال  طلايي  كه دريك گروه شكل ميگيره!
اينجا احتمالا پاتوق همون گروهه!




  چند تا کاریکاتور دیگه هم گذاشتم... امیدوارم خوشتون بیاد

Amazing Cartoons



ادامه مطلب ...


  


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


 

 

ترم ۱ شروع شد،با درسایی مثل ریاضی ۱ مشکل داشتیم.یه سری ریختند.بادرس فیزیک ۱ مشکل داشتیم،یه سری هم اونجا ریختند،البته بیشتر اونایی که با اساتید بزرگواری مثل لنگری و جعفریان(جعفر...)داشتن!یه سری هم که داشتن از آشنایی می افتادن!حالا هر کسی یه جور از گیر اون هم در رفت.یکی رفت پیش استاد و یکی دیگه هم برای استاد شعر برد و یکی دیگه .... بالاخره درست شد.اون موقع نمیدونستیم که ما یکی از بدترین نمره ها رو توی آشنایی گرفتیم!الان که ترم چهار هستیم تازه معلوم شده که یکی از مزخرفترین نمره ها رو ماها داشتیم!خوب این که چیزی نیست، استاد موسوی هم بهمون گفت بدترین کلاسی بوده که تا حالا داشته!به قول سالارکیا:"انصافا دستش درد نکنه این آقای موسوی".حقیقتو گفت.این پایان آبرو ریزیهامون که نبود.رسیدیم ترم ۲.دوباره یه چیزی شبیه همین ماجرا ها برای درسای ترم ۲ مون اتفاق افتاد.البته همراه با افتخاراتی هم بود.با یه چیزی مثل کلمه ی "جمع منتاقضین"شاید بشه توصیفش کرد.مثلا تو یه درسی مثل موازنه ماکسمون خیلی پایین بود ولی وقتی ترم قبل بچه های شبانه نمره هاشون اومد دیدیم که در کل بد هم نبودیم!لااقل فقط چند تا افتاده داشتیم که اوناهم تعدادشون به انگشتای دست هم نرسید.اما خوب تو معادلات و ریاضی ۲ هم دوباره همینجور شد.نمرات خوب تو م.شیمی ها پیدا نشد که نشد ولی نمره ی در حد له شده هم نداشتیم.هر چی که بود و نبود رسیدیم به ترم ۳.ترم ۳ اما دیگه این خبرا نبود.مثل اینکه بچه ها استعداداشون ییهو شکوفا شده باشه!نمره رفت بالا،بالا،بالا.البته بین خودمون باشه که استادا هم خوب با ماها کنار اومدن!دیگه درسا رفته بودن تو بخش خودمون.دیگه حداکثر بچه ها ۲تا درس با یه سری بخشای سخت گیر مثل ماهانی داشتن.گفته بودن که بخش خوب نمره میده اما کسی شاید فکرش رو نمیکرد که یکی مثل استاد قادر بیاد و ۳ نمره به همه بده(البته استاد خودش بارها سر کلاس گفته که به بعضی از بچه ها ۲ نرمه داده نه ۳ نمره!).البته از اون طرفش هم بود.شاید اون بچه هایی که ریاضی مهندسی داشتن فکرشو نمیکردن که استاد بختیاری که ظاهر مهربونی داشت بزنه دهن ملت رو سرویس کنه!

 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب:کیمیا نیوز,عباس رهامی,استاد قادر,ulce88,, :: 18:22 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

قبل از اینکه برم مدرسه در مورد مدرسه خیلی چیزا میشنیدم.یکی میگف خیلی مدرسه خوبه و اون یکی رو هر وقتی که از مدرسه میومد گریون میدیدم!تا قبل از اینکه برم مدرسه نفهمیدم مدرسه چجور جاییه.بالاخره این عدد هفت برای سن من هم اعمال قدرت کرد و به هر ناچاری ای که بود من هفت ساله شدم.دیگه میخواستم و نمیخواستم باید میرفتم مدرسه.از اون دسته نبودم که از مدرسه بدم بیاد،البته تا قبل از اینکه برم مدرسه!روز قبل از مدرسه با چهره ی خوشحال راه افتادم که برم مدرسه که "علم"یاد بگیرم و به "مملکت خویش"خدمت کنم و آدم خوبی بشم و بقیه رو هم خوب کنم!همچینی که روز اول مدرسه تموم شد از این رو به اون رو شده بود،هم تفکرم و هم چهرم!روز دوم انگار که داشتن از خونه مینداختنم بیرون،دیگه قصد کرده بودم که برم دنبال شغل محبوب نون خشکی !۲-۳ سالی که گذشت و به اوضاع مزخرف مدرسه عادت کردم فهمیدم که فقط من نیستم.بعدا تر که بزرگتر شدم و عقلم اینقدر رسیده بود که حرفای قلمبه سلمبه بشنوم،دیدم همه میگن این معلمای مدرسه خوب نبودن و بچه های بدبخت بیچاره رو از مدرسه فراری کردن!

 

این وضع توی همه ی دوران مدرسه ادامه داشت،گاهی شدید تر و گاهی هم ضعیف تر،بالاخره به سال سوم دبیرستان هم تموم شد.به نظر میومد دوران اسارت سر اومده باشه.از بقیه میشنیدم که میگفتن این از حالا به بعد دوران آزادیه!اون یکیو میدیدم هر روز اول صبح که از خواب پا میشد یه فریاد آزادی سر میداد و میومد مدرسه!دیگه دبیرها هم مثل قبلا بی رحم و مروت نبودن.اما همچنان با بی رغبتی اکثریت دبیرها برای درس دادن مواجه بودم.رسمی،خشک و ... .شاید فکر میکردم دانشگاه خوب باشه.بقیه میگفتن جای با حالیه.بقیه رو میدیدم همین که اسم دانشگاه میومد وسط غرق در تخیلات میشدن،به به چه استادای خوبی!چقدر هم که ما داریم علم یاد میگیریم.داریم میشیم یه کسی برا خودمون.میشستن انتخاب میکردن که حالا مهندس بشیم یا دکتر؟ اما همین که از غول بی شاخ و دم کنکور رد شدم دیدم  دیگه نه کسی میگه دانشگا خوبه نه کسی میگه ما کاره ای هستیم.بدتر از قبل نبود ولی بهتر هم نبود.در جرگه ی انسانها هم به حساب نمیومدیم!هر کی از راه میرسید و هر کی رو که هر جا میدیدیم از ما مهم تر بود و بالاتر و قلدرتر و گردن کلف تر و با نفوذتر و ما از هر کسی که قابل تصور بود بدبختر و تو سری خر تر و .... !

دیگه به این وضع عادت کردیم!هر کی به همون اندازه که بد بخت بود عادت کرد.شاید یه بچه ی صنعتی شریفی به چیزایی که ما عادت داریم عادت نداشته باشه ولی مطمئنا ما هم به یه بدبختی هایی که اون داره دچار نیستیم و عادت نکردیم!اما هر چی باشه میدونم که ما هم آدمای ناچیزی هستیم!استاد که بالا سر آدم نیست!میاد تو کلاس که فقط بابتش پول بگیره.کسی که مشاوره نمیده،یه مشتی اونجا نشستن و میگن که شما هر کار خواستی بکنی ما پشتتیم،راهنماییت میکنیم،اما والا فکر نمیکنم کسی چیزی دیده باشه تاحالا.خلاصه نه از استاد و نه از امکانات و نه از هیچی دیگه تو دانشگاه هم چیزی نصیبمون نشد.شاید اشکال از ما باشه که دانشجو نما (بزنید...بزنید...بزنید گردن این پدر----) هستیم!شاید هم استادا استاد نیستن.شاید استاد استادامون خوب نبودن،شاید سیستم آموزشی بده،شایدم سیستم اقتصادی،یا مثلا اجتماعی،فرهنگی،هنری،ورزشی،اقتصادی،سیاسی و ... .اصلا شایدم تقصیر این آمریکا و انگلیس باشه،از همون روز اولی که رفتم مدرسه و حتی اون موقعی که از معلم کلاس اول ابتداییم کتک میخوردم این آمریکا و انگلیس بودن که چوب لای چرخ ماها میکردن!آره دیگه تقصییر اوناست.خوب پس مقصر هم پیدا شد!بریم پدرشونو در بیاریم.

فردا تعطیل عمومی....فردا همگی کف خیابونا.......همه بگن....شعار ملت ما/مرگ بر آمریکا(و البته انگلیس به همچنین)

اما تو این بین میشنیدم که یه سری هستن که اینجوری نیستن.باحالن.همین الان هم میشنوم!ما دانشگاهیمو و اونا هم دانشگاه.تازه قبلا هم همینجوری بوده!آدمای با حال بودن تو مملکت ولی خوب یا بی حال شدن،یا حالشون گرفته شده ،یا حالی به حولی شدن،یا ضد حال خوردن یا اینکه کلا برای همیشه از حال رفتن و ترجیح دادن برن زیر خاک!

میخونی و میبنی تو هم حالت گرفته میشه!دیگه زیاد نمیگم.فقط ببینید:اند(End)صمیمیت و این حرفا...

 

 

همه میشناسیدش.....شفیعی کدکنی تو کلاس درسش

حالا شما بگید این استاده یا اونایی که ما تا حالا تجربه کردیم؟



چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:کمیا نیوز,عباس رهامی,ukce88,, :: 19:38 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

صفحه قبل 1 صفحه بعد